کد مطلب:314572 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:191

عمری دوباره در سایه ی دو کرامت
جناب حجة الاسلام والمسلمین آقای شیخ علیرضا صابری یزدی، ساكن قم، ماجرای دو كرامت شگفت را به شرح زیر مرقوم داشته اند كه ذیلا می خوانید:

آنچه ذیلا می خوانید، ماجرای چندین بیماری خطرناك است كه با ترحم پروردگار و مرحمت حضرت فاطمه ی زهرا علیهاالسلام و عنایت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بهبود پیدا كرد.

شامل:

1. آغاز سخن؛

2. نظریات دكترها قبل از شفا یافتن؛



[ صفحه 547]



3. نظریات دكترها بعد از شفا یافتن؛

4. جریان توسلم به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام؛

5. نمونه ای از ارتباط؛

6. نكاتی جالب و شنیدنی درباره ی این بیماریها.

از آنجا كه حضرت آیة الله العظمی جناب آقای حاج شیخ لطف الله صافی و چند نفر از فضلای محترم حوزه ی علمیه ی قم: حضرات حجج اسلام والمسلمین جناب آقای حاج شیخ علی ربانی خلخالی و جناب آقای حاج شیخ احمد قاضی زاهدی و جناب آقای فاتحی از این جانب خواسته بودند كه جریان بیماری و شفای خود را مشروحا بنویسم، لذا بر آن شدم نخست اشاره ای به اصل بیماریها داشته باشم و نظریات چند تن از اطبای متخصص را قبل و بعد از شفا یافتن همراه با نظر پرستاران بیمارستان نقل نمایم، سپس جریان دیدن حضرت فاطمه ی زهرا علیهاالسلام در خواب و نیز توسلم به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را توضیح دهم، تا لطف و كرامت حضرت زهرا علیهاالسلام و عنایت و مرحمت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام به این جانب، مفهوم و ارزش واقعی خود را پیدا نماید.

این جانب علیرضا صابری اهل یزد ساكن قم، در سال 1366 هـ. ش به چندین بیماری خطرناك مبتلا شدم. از قبیل: سرطان خون به نام آنمی، عفونت دریچه ی قلب، سكته ی خفیف مغزی، كه دكترها عموما جواب مأیوس كننده داده بودند و طول حیات و زندگی مرا 24 ساعت تا یك هفته پیش بینی كرده بودند و تمامی فامیل نیز از خوب شدنم ناامید شده بودند.

در تاریخ 3 / 4 / 1366 شمسی در بیمارستان كامكار قم بستری شدم و در همین روز كشت خون انجام شد.

11 / 4 / 66 شمسی از قول پرستاران: حال عمومی بیمار رضایت بخش نیست.

12 / 4 / 66 شمسی مشاور چشم پزشكی: یكی دو روز قبل، سكته ی خفیف مغزی پیش آمده بود و تا 8 ماه كسی متوجه نشده بود!

13 / 4 / 66 شمسی از قول پرستاران: حال بیمار چندان خوب نیست.



[ صفحه 548]



نظریات دكترها قبل از شفا یافتن من

پسر خاله ام آقای بمانعلی شاكری در بیمارستان فرخی یزد كار می كند. آزمایش خون مرا به آقای دكتر صدری متخصص قلب و آقای دكتر عرب عجم متخصص خون نشان داده بود و گفته بود كه: پسر خاله ام، به علت داشتن بیماری قلبی و خونی در قم بستری شده است، شماها اگر می توانید برای ایشان كاری بكنید. ایشان را بیاوریم یزد بستری كنیم تا اقوام و بستگان بهتر بتوانند به ایشان خدمت كنند و از نظر ملاقات هم راحت باشند. آقای دكتر صدری پس از دیدن آزمایش جواب مأیوس كننده داده بود، و آقای دكتر عرب عجم هم گفته بود:

- این مریض، یا مرده است، و یا تا بخواهید ایشان را از قم به یزد بیاورید می میرد!

یكی از مسئولین بیمارستان در تهران به یكی از اقوام، موقعی كه می خواستند مرا در تهران بستری كنند، گفته بود: صرف نمی كند، این مریض را بستری كنید.

نظریات دكترها بعد از شفا یافتن

آقای دكتر عرفانی، متخصص داخلی در قم گفت: صابری، تو از خطر بزرگی گذشتی، برو خدا را شكر كن، تو آن روز مرده بودی؛ یك مرده ی متحرك. كسی دیگر، كار تو را درست كرد! و با دست اشاره نمود به جمله ی یا من اسمه دواء و ذكره شفاء كه قاب گرفته و در مطبش نصب كرده بود.

آقای دكتر اعتمادی، متخصص مغز و اعصاب در مشهد، گفت: خیلی به خیر گذشته یا خیلی خداوند رحمت كرده، بعضی انفاكتوس مغزی می شوند و از هر دو چشم نابینا می گردند.

آقای دكتر علی اكبر مرشد، جراح مغز و اعصاب در تهران، گفت: خیلی شانس آوردی. گفتم: چطور؟ گفت: چون كه عیب كلی نگرفتی.

آقای دكتر واثقی، متخصص قلب در قم، گفت: یادت هست در آن سال (سال 1366) خیلی خدا به تو رحم كرد، چون دریچه ی قلبت عفونی شده بود؟!

یكی از دوستانم (حاج آقای مصباح) كه به دكتر عرفانی مراجعه كرده بود گفت: آقای دكتر عرفانی با یك دكتر دیگر درباره ی شما صحبت می كرد. در ضمن صحبت به آن



[ صفحه 549]



دكتر گفت: همان مریضی كه پرونده اش را دیده بودی، حال خوب شده؛ پس معلوم است كه آن بالاها (اشاره به طرف آسمان) خبرهایی هست! ایشان همچنین می گفت بیماری تو اعتقاد مذهبی دكترها را قویتر نمود.

در سال 1368 شمسی دو سال بعد از مرخص شدن از بیمارستان، آقای دكتر سید محمدحسن مرتضوی شاهرودی فرزند مرجع عالی قدر شیعه حضرت آیة الله العظمی آقای سید محمد حسینی شاهرودی دام ظله العالی (نوه ی مرحوم آیة الله العظمی سید محمود حسینی شاهرودی) به این جانب پیشنهاد كردند كه بیا، نامه ای بنویسم یك بار دیگر برو تهران بیمارستان امام خمینی (ره) قلب شما را چك كنند. قبول كردم. نامه ی ایشان را به همراه كارت مخصوصی كه داشتم، برای بیمارستان بردم. آقای دكتر تا نگاهش به آن كارت و نامه افتاد، پرسید: حاج آقا خونت را چكار كردی؟ گفتم: خون مرا شفا دادند! ایشان اول به طور مسخره آمیزی گفت: می خواستی بگویی قلبت را هم خوب كنند. من چیزی نگفتم. گفت: حالا بخواب تا قلبت را معاینه كنم، ایشان مشغول اكوی قلبم شد. چند نفر دكتر دیگر هم شاهد بودند، كه ناگهان، همان آقای دكتر با لبخندی گفت: حاج آقا، مثل اینكه برای قلبت هم یك كاری كرده اند! و پس از این اقرار، یكی از دكترهای حاضر گفت: من به ماوراء الطبیعه ایمان دارم.

چند وقت پس از خواب دیدن و خوب شدن بنده، پسر خاله ام آقای بمانعلی شاكری به آقای دكتر عرب عجم، متخصص خون، گفته بود: آقای دكتر، پسر خاله ام كه مریض بود و بیماری خونی داشت، خوب شده است. در مرحله ی اول، دكتر باور نكرده بود. پس از قسم و تأكید زیاد، باور كرده بود و پرسیده بود: اگر حرف تو را در یك كنفرانس پزشكی مطرح كنم، مرا دروغگو در نمی آوری؟! خلاصه، دفعه ی بعد برایم خبر آورد كه ایشان گفته است كه من آن آزمایش خون را (آزمایشی كه روز اول دیده بود) به عنوان سرطان خون در دانشگاه یزد مشغول تدریس هستم كه یك مریض «هموگلوبین» خونش به 75 / 2 می رسد و از مرگ نجات پیدا می كند!

آقای دكتر عرفانی پس از خوب شدنم گفتند: گلبولهای قرمز خونت خود به خود معدوم می شد! و برای اولین دفعه كه ایشان نگاهش به آزمایش جدید افتاد - بعد از شفا



[ صفحه 550]



یافتن - حالت تعجب و بهت زدگی به ایشان دست داده فرستاد پرونده ی مرا آوردند و آزمایش جدید را با آزمایشهای قبلی مقایسه كرد و پرسید می دانی هموگلوبین خونت چند بوده است؟!

گفتم: نه، گفت: هموگلوبین خونت 5 / 4 بوده و حالا 6 / 10! سپس گفت: صابری، اگر خون تو این طور بماند تو دیگر خوب شده ای!

اینك جریان توسلم به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

آقای صابری سپس خطاب به مؤلف كتاب افزوده اند:

دوست گرامی، برادر محترم جناب حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ علی ربانی، سلام علیكم.

با آرزوی سلامتی و طول عمر برای جناب عالی جهت خدمات بیشتر به اسلام و اهل بیت علیهم السلام، به عرض می رساند:

از آنجا كه فرمودید كرامات و عنایات حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را جمع آوری می نمایید و از بنده خواستید جریان توسلم را بنویسم، به استحضار می رسانم:

در مورد بهبودی حال این جانب كه آقایان دكترها هم آن را غیر عادی تلقی كرده و از لطف و مرحمت خداوند دانستند، باید خاطر نشان سازم كه این كرامت و بزرگواری را در مرحله ی اول می توان به حضرت زهرا علیهاالسلام در مرحله ی بعد به حضرت ابوالفضل علیه السلام نسبت داد.

پس از نقل جریان خواب، نوبت به شرح توسلم به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام می رسد كه جریان آن از این قرار است:

بعد از اینكه مرا از بیمارستان امام خمینی (ره) در تهران «بخش خون» مرخص نمودند، كارت مخصوصی (كه ظاهرا به عموم مریضان آن بخش می دادند) به من دادند كه بر اساس آن معمولا بیماران آن بخش هر چند وقت یك بار می بایست مراجعه كرده و خون خود را آزمایش كنند و در صورت نیاز نیز خون تزریق نمایند.

در آن زمان از اصل بیماریهایی كه مبتلا شده بودم خبر نداشتم، فقط از اینكه مثلا



[ صفحه 551]



هر ماه یك بار می بایست برای كنترل خون به تهران بروم خیلی ناراحت بودم. قبل از رفتن به تهران نذر كردم كه اگر به تهران رفتم و دیدم خونم خوب شده است و به من نگفتند هر ماه بیا تهران، تا زنده هستم هر سال در راه خدا یك گوسفند می كشم و ثوابش را هدیه به روح حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام می كنم. در روز دوشنبه 30 / 6 / 1366 شمسی ساعت 8 صبح خود را به بیمارستان امام خمینی (ره) در تهران رساندم. پس از مدتها این طرف و آن طرف زدن، ما را به جای مخصوص معرفی كردند.

اولین دفعه بود كه برای كنترل خون خود مراجعه می كردم و لذا نمی دانستم قضیه چیست؟! هر كدام می پرسیدند: حاج آقا، شما برای چه آمده ای؟ تا اینكه وارد اتاق انتظار شدم، یكی می گفت: آقا، اگر می توانی برو خارج. گفتم: برای چه و راهش چیست؟ گفت: برای پیوند مغز استخوان و افزود كسی كه خونش به شما بخورد می بایست همراه شما بیاید تا از او مغز استخوان بگیرند و به مغز استخوان شما پیوند بزنند.

شخص دیگری پرسید: دفعه ی اول است كه آمده ای؟ گفتم: بلی. گفت: آقا، وارد اتاق كه بشوی آقای دكتر كه شما را ببیند اگر حال شما خیلی بد باشد دیگر نمی نویسد برو آزمایش فوری، بلكه دستور می دهد به شما خون تزریق كنند، ولی اگر حال شما خیلی بد نباشد می نویسد برو آزمایش. من هم با یك ترس و لرزی وارد اتاق شدم، سلام كردم و همه اش در این فكر بودم كه آیا دكتر به من می گوید برو آزمایش، یا می گوید برو خون تزریق كن!

آقای دكتر پس از جواب سلام، نگاهی به من كرد و نوشت شما بروید آزمایش. در اینجا یك مقدار دلم قرص شد و قلبم آرام گرفت. با خودم گفتم خوب، مثل اینكه اوضاعم خیلی بد نیست!

خلاصه، رفتم آزمایش و جواب آن را برای آقای دكتر آوردم. نگاهی كرد و گفت: هموگلوبین خون شما 6 / 10 می باشد و فعلا خون شما طبیعی است و احتیاج به تزریق خون ندارید، تاریخ می زنم 4 / 8 / 66 شمسی حدود یك ماه دیگر بیایید.

دفعه ی دوم ساعت 8 صبح تاریخ 4 / 8 / 66 شمسی وارد بیمارستان امام خمینی (ره)



[ صفحه 552]



در تهران شدم. آقای دكتر زمانیان پور، متخصص خون، وقتی نگاهش به من افتاد با خنده گفت: هان بنزین زیاد كرده ای! و نوشت رفتم آزمایش. جواب آزمایش را كه دید، گفت: آقا، دیگه نگران خونت نباش، خون شما 13 درصد و خوب است و طبیعی شده است. ولی از آنجا كه متوجه شدم «سی بی سی» شمارش تركیبات خون را با دست انجام داده اند خودم مطمئن نشدم و گفتم: آقای دكتر، برج 9 یك بار دیگر می آیم. تاریخ 4 / 9 / 66 شمسی را نوشت.

دفعه سوم، اوایل وقت وارد اتاق دكتر شدم. پس از معاینه ی قلب به آقای دكتر گلزاری گفتم بنویسید كه بروم آزمایش خون. گفت: آقا، تو هموگلوبینت 15 می باشد، به آزمایش احتیاج نداری. رفتم به آقای دكتر زمانیان پور گفتم. ایشان گفت: حالا كه آمده ای، من می نویسم بروی آزمایش بدهی. در آزمایشگاه به آن كسی كه خون می گرفت گفتم: روی عللی حتما باید سی بی سی با كامپیوتر انجام شود. قبول كرد. بعدا معلوم شد كه دستگاه هم خون بنده را 8 / 12 نشان داده است، و دكتر گفت: آقا، دیگر لازم نیست كه شما برای كنترل خون به تهران مراجعه كنید.

از آن به بعد تا به حال كه حدود 6 سال می گذرد، به فضل پروردگار و عنایات ائمه ی اطهار علیهم السلام هیچگاه برای آزمایش و كنترل خون به بیمارستان مذكور یا جای دیگر مراجعه نكرده ام، الحمدلله رب العالمین.

نمونه ای از ارتباط

از سالها قبل علاقه ی شدیدی به حضرت فاطمه ی زهرا علیهاالسلام در دلم پیدا شده و هنوز هم ناخودآگاه، گهگاه كلمه ی یا زهرا علیهاالسلام بر زبانم جاری می گردد. مدتی قبل از بیماری فقط برای رضای خاطر آن بی بی، دو سه كار كوچك انجام دادم كه روی عللی نمی خواهم به طور عموم آنها را مطرح سازم، ولی باید بگویم هشتاد درصد شفای من از ناحیه ی حضرت زهرا علیهاالسلام و به خاطر آن كارها می باشد.

اما درباره ی حضرت ابوالفضل علیه السلام، قبل از نذر كردن دو كار كوچك انجام دادم كه آنها هم بی نقش نبودند:



[ صفحه 553]



1. ذكر معروف «یا كاشف الكرب عن وجه الحسین علیه السلام اكشف كربی بحق أخیك الحسین علیه السلام» كه می بایست 133 مرتبه خوانده شود. این ذكر را خود مكرر خواندم و به دیگران نیز در بیمارستان یاد دادم.

2. در خلال بیماری، به علت آنكه گاهی از مواقع در یك دستم سرم وصل بود و در دست دیگرم سرم خون و در نتیجه هیچ كدام از دستهایم در اختیار من نبود، به یاد حضرت ابوالفضل علیه السلام و لحظات بسیار سختی كه برادر بزرگوارش حضرت سیدالشهدا علیه السلام بربالین آن جناب حضور داشت افتاده و این زبان حال حضرت خطاب به علمدار كربلا را با خود می خواندم:



از من دو دست بر كمر و، از تو بر زمین

دست دگر كجاست كه سویت دراز كنم



چشم تو پر ز خون و، ز من هست اشكبار

چشم دگر كجاست كه سویت نظر كنم



نكاتی جالب و شنیدنی

1. سال 1366 شمسی سالی بود كه باران رحمتها و نعمتهای الهی با مراحم ائمه ی اطهار علیهم السلام یكی پس از دیگری بر سرم می بارید، و یا سالی كه امواج نعمتها و نقمتهای خداوند یكدفعه مرا در بر گرفت!

2. شبی كه فردای آن می خواستم در بیمارستان كامكار قم بستری شوم، به یكی از دوستان گفتم اگر ائمه ی اطهار علیهم السلام مرا شفا ندهند من دیگر برای آنان كتاب الحكم الزاهرة نمی نویسم (الحكم الزاهرة مجموعه ای است از احادیث و روایات در موضوعات مختلف اسلامی و فضایل اهل بیت علیهم السلام) و ظاهرا در اولین روز بستری شدنم در بیمارستان به آقای دكتر عرفانی گفتم: آقای دكتر، من شفایم را از ائمه علیهم السلام می گیرم!

3. در ایام بیماری هیچگاه دعا و توسل و احیانا نذر و تصدق، از ناحیه ی خودم، مادرم، همسرم، اقوامم و نیز چند تن از علمای محترم و بسیاری از دوستان و برادران عزیز روحانی و ایمانی، قطع نمی شد.



[ صفحه 554]



4. آن طور كه به من گفته بودند عفونت دریچه قلب به غیر از جراحی چاره ای دیگر ندارد، ولی عفونت دریچه ی قلب من به فضل پروردگار و مراحم ائمه ی اطهار علیهم السلام بدون عمل جراحی خوب شد.

5. آنفاكتوس، سكته ی خفیف مغزی، كرده بودم و تا 8 ماه كسی متوجه نشده بود، تا اینكه یك روز در صف نماز جماعت، یكی از برادران كه در طرف چپ من نشسته بود و می خواست مصافحه كند دست خودش را به طرف این جانب دراز كرد. ولی از آنجا كه من دست او را ندیدم به او دست ندادم، و یك وقت متوجه شدم كه وی برای جلب توجه مرتب به زانوی من می زند، همان لحظه احساس كردم كه چشمهایم طرف چپ را نمی بیند. یكی دو روز گذشت، به دكتر چشم پزشك مراجعه كردم و گفتم: آقای دكتر من طرف چپ را نمی بینم. پرسید: از كجا متوجه شدی؟ جریان را گفتم. از دقت و مواظبت من تحسین كرد و دستور داد یك عكس رنگی از مغز گرفته شود و به اصطلاح «سی، تی، اسكن» از مغز سر به عمل آید. سپس توصیه كرد كه به دكتر مغز و اعصاب هم مراجعه نمایم.

پس از انجام «سی، تی، اسكن» و مراجعه به دكتر مغز و اعصاب، معلوم شد حدود 8 ماه قبل سكته ی خفیف مغزی كرده بودم و كسی متوجه نشده است. خلاصه، یك روز به دكتر معالجم گفتم: آقای دكتر، من كه مریض بودم، چرا شما متوجه نشدید كه من سكته كرده ام؟ هر دو دست خود را به علامتی حركت داد و گفت: فلانی، فكر همه ی ما (دكترها) روی خون تو متمركز بود كه خونت چه كاری به دستت می دهد!

6. در آن زمان كه سكته كرده بودم، تا مدتی در بیمارستان كامكار قم بیشتر مواقع در حالت اغما و بیهوشی به سر می بردم و لذا مطلقا به هفته، روز و ساعت توجه نداشتم، یك وقت متوجه شدم پرستار وارد اتاق شد، پرسیدم: امروز چند شنبه است؟ گفت: دوشنبه. گفتم: ساعت چند است؟ گفت: ساعت 4 است، همین قدر توجه داشتم كه روز دوشنبه روز ملاقاتی است، گفتم: پس چرا امروز ملاقاتیها نیامدند؟ گفت: آقا، ساعت 4 صبح است!

7. روزهای اولی كه سكته كرده بودم صددرصد نور چشمم را از دست دادم و لذا



[ صفحه 555]



تا چند روز عیادت كنندگان خود را فقط با صدا تشخیص می دادم، ولی به فضل پروردگار و مراحم ائمه ی اطهار علیهم السلام اینك بیش از پنجاه درصد میدان دیدم باز شده است.

8. در بیمارستان كامكار قم، بعضی از روزها كه پرستاران می آمدند فشار مرا بگیرند، از آنجا كه در بدن من چندان خونی نبود تا شماره ای را معین كند، ظاهرا دستگاه هیچ عددی را نشان نمی داد، یا خیلی خیلی كم نشان می داد. لذا وقتی از آنان می پرسیدم شماره ی فشار من چند است؟ یا جواب نمی دادند و یا می گفتند: مثل دیروز است!

9. پس از گذشت 24 روز، در روز 27 / 4 / 66 شمسی برای ادامه ی معالجه، مرا از قم به تهران منتقل كردند. در آنجا نیز زمانی كه برای آزمایش می خواستند از من خون بگیرند، بعضی از مواقع با یك زحمتی روبرو می شدند و گاهی چند نفر به هم كمك می كردند، چون كه خونم به حداقل خود رسیده بود.

10. اوایلی كه به نحو اعجاب انگیز شفا یافته بودم و هنوز این امر برای همگان مخصوصا آقایان دكترها ثابت نشده بود، تا مدتی با كلمات تناقض آمیز دكترهای قم و تهران روبرو بودم: وقتی كه به تهران می رفتم، دكترها پس از معاینه می گفتند: خون شما خوب است، هر چه هست قلب شماست. و چون به بیمارستان كامكار در قم برمی گشتم و دكترها مرا معاینه می كردند، می گفتند: قلب شما خوب است، هر چه هست خون شماست!

11. بسیاری از دوستانم، بازگشت سلامتی مرا عمری دوباره برایم توصیف كردند.

12. جالب و قابل توجه اینكه در اوج آن همه بیماریهای سخت، و شعله های سوزان آن همه كسالت و مرض، تنها كسی كه در جریان آن همه خطرات و بلاها قرار نداشت لذا متوجه عمق خطر نبود، خودم بودم. البته می دانستم خون و قلبم مسأله دارد ولی هرگز مسأله را تا آن اندازه پیچیده و خطرناك تصور نمی كردم. و تنها چند ماه پس از بهبودی بود كه بتدریج از زبان این و آن (اقوام، دوستان و دكترها) به عمق و شدت مرضم پی بردم و فهمیدم كه چگونه لطف حق مرا یار شده و خدای بزرگ و مهربان این عبد



[ صفحه 556]



عاصی را شفا داده است. اینك بحمدالله به زندگی عادی خود مشغولم و اگر خدای عزوجل و ائمه ی معصومین صلوات الله علیهم اجمعین بپذیرند خدمتگزاری كوچك برای آنان خواهم بود.

به هر حال، این بود مختصری از جریان چندین بیماری واقعا خطرناك و پیچیده، و آن هم ترحم پروردگار و مراحم حضرت فاطمه ی زهرا علیهاالسلام و لطف حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام كه شامل حالم گردید و این جانب خاضعانه در برابر پروردگار رئوف و مهربان سر تعظیم فرود می آورم و شكر سپاس او را به جا می آورم، الحمدلله رب العالمین و از بی بی دو عالم، پاره ی تن رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم و از حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام نیز كمال تشكر و امتنان را دارم.